یکی از همکلاسیا دوره دبستانمو دم دانشگاه دیدم داشتیم گپ میزدیم 2تا دختر که ازشون متنفر بودم داشتن می اومدن بیرون گفتم اههههه باز این اومد
گفت اون خواهرمه
گفتم نه اون یکی
گفت اون زنمه!!!!!!!!!!!!!!!!!

 .......................

 یعنی اگه رو نوشابه نمی نوشتن خنک بنوشید من می جوشوندم میخوردم؟؟؟؟؟؟

......................

 هر چی گل های خوشبوی جهان رو به پات بریزن بازم کمه
چون پاهات خیلی بو میدن!

 .......................

غضنفر تو ژاپن راننده تاکسی میشه هر کی براش دست تکون میده میگه شوخی نکن دیگه تو رو الان رسوندم

......................... 

بسلامتى سربازى که 55 ديقه تو صف تلفن ايساد تا 3 ديقه با عشقش حرف بزنه ولى بعد از انتظار چيزى جز اين نشنيد.
“مشترک مورد نظر درحال مکالمه است”

    خاطره ها چوبهای خیسی هستند که با آتش زندگی نه میسوزند نه خاکستر میشوند…

      در مهربانی همچون باران باش

که در ترنمش

علف هرز و

گل سرخ یکیست!

   خارپشتی شده ام که تیغ هایش دنیای امنی برایش ساخته,
اما حسرت نوازشی عاشقانه و صادقانه بر دلش مانده….!

           آرزوهايم در دنياي خاكستري رنگ باخته بودند
آرزوهايم را مي گويم…
آرزوهايم!
و امروز آرزوهايم در آغوشت تحقق يافته اند….

خدایا هر کسی یادم کند یادش بخیر

الهی هر کسی یادم نکرد یادش بخیر

بار الها هر کسی یادش رود یادم کند یادش بخیر…………..

        اگه این زنــــــــــدگی باشه…
من از مــردن هـراسم نیست…
یه حـــــسی دارم این روزا
که گاهــــی با خودم میگم:
شاید مــــــُـــردم حواسم نیست…

تو چه میفهمى….
حال و روز کسى را که دیگر
هیچ نگاهى
دلش را نمى لرزاند..!?!

دلم گرفته…
طاغت این همه دوری را ندارم!
این قلبم دیگر برای خودم نمیزند…
دیگر اختیارش دست کس دیگری است..
دلتنگش که میشوم بی اختیار اشک میریزم،
نمیدانم…
فکر کنم اختیار چشمانم هم دست اوست…!!!!

              گـاهـی وقـتـا
دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد
که زُل بـزنـی بـهـم
و مــن بـه روی خـودم نـیـارم . . .

              دست مراگرفته ای…!

     پارچه به انگشتانت گره می زنم ... 

     تا شاید
مالک ایـن ضریح عاشقانه شوم …

  ای کاش نگا ها حرف دلها را می خواند تا برای اثبات علاقه نیازی به سوگند نبود

در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهی میکشد…

مرا با نداشتن و نخواستن رویین تن کن…

       تو مغازه ی قلبم تنها گلی هستی که روش نوشتم دست نزنید ، فروشی نیست !

         باران تکراری نمیشود
هروقت بیاید دوست داشتنیست
تو برایم بارانی…

              می توان پر کرد

      دوست داشتن را باید از برگ درختان یاد گرفت،

   وقتی زرد میشند، وقتی میمیرند، وقتی از درخت جدا

میشند، پای همون درخت می افتند.

          هر چه بیشتر می خواهمت دورتر می شوی…
   برگرد قول می دهم دیگر دوستت نداشته باشم…

         کاغذ سفید را هر چقدر هم که تمیز و براق باشد کسی قاب نمی گیرد !
برای ماندگاری در ذهن ها باید حرفی برای گفتن داشت