صــبــوری در بــــرابـــر حـکـــمـتـــت! ...
تــــو مــــیـــدانـــــی و مــــــا نــمـیــــدانــیـــــم ...
سلام عشخ من .
لاستشو بخای من نمی دونم این عشخ من یعنی چی ولی وقتایی که بابایی میخاد مامانی لو خَل کنه بهش میگه عشخ من .
ولی من نمی خوام تو لو خَل کنم .
فقط می خاستم بهت بگم اون علوسکی که یه پا نداله و موهاشم سوخته .. کال من بود
.باول کن نمی خواستم اونجولی بشه ولی دلم می خواست بدونم توی دل علوسکت چی داله .
اخه اون لوزی یه بع بعی رو مرده کردن و اون آقاهه بده که خیلی چاقالو بود با یه چاقو دل بع بعی رو پاله کلد و یه چیزهای دلازی لو از تو دلش دل آولد .
منم از مامانی پُلسیدم ، گفت تو دل همه از این طنافای دلاز داله .. بعدش که پای علوسکت لو کندم دیدم تو دلش هیچی نیست .
لاجع به موهاشم فقط یک کلبیت زدم .. همه اش یه دونه …نمیدونم چطولی همه اش گُل گِلِفت و سوخت .
علان هم تو دلم اندازه انگشتای دستم و دستای تو و حسن و لضا غصه دالم که چلا عروسکت رو خلاب کلدم
. و تو حالا علوسک ندالی .
ولی قول میدم وقتی بزلگ بشم ، قد عباس آقای گوشت فلوش … بلات یک علوسکی بخلم که بخنده و لاه بله .
علان که این نامه رو بلات نوشتم حالم خیلی بهتَل شد و حالا که فکلشو می کنم می بینم علوسکت خیلی زشت بود و خیلی خوب شد که اونو سوزوندم و لنگش لو کندم .
تازه حقت بود چون اون لوزی به من از پفکت ندادی ولی به حسن دادی .خیلی خوب کالی کلدم و بزلگ هم که بشم بلات علوسک نمی خلم دختل لوس عرعرو .
اصلا قهل قهل تا لوز قیامت
تـو چـه مـیفـهـمـی از روزگـارم ….
از دلـتـنـگـی ام …
گـاهـی بـه خـدا الـتـمـاس مـیـکـنـم …
خـوابـت را بـبـیـنـم …
مـیـفـهـمـی ؟!!
فـــــقــــــط خـــوابــــــت را !!!
هیچ کدوم نه اذیتم کرد….
نه واسم سوال شد……
فقط یه بغض داره خفم میکنه……
چه جوری نگات کرد …..که منو تنها گذاشتی؟؟
وقتی که رفت….
گفت تورا هم میبرم.
گفتم کجا…
گفت از یادم…
تنهایی یعنی….
این همه اغوش برات بازه
اماتوهمنو میخوای که بهت پشت کرده…..
دلم دنیای فریادی فشرده است
که روحش را سکوت مرگ خورده است
منال ای دل!اگر مرده است دنیات
در این دنیا چه دنیا ها که مرده است…
پشیمان می شوی
از رهــــــــا کردنم!
همچون کودکی
که در شلوغی بــازار
دست مـــــــــادرش را …
فرق نمیکنه حکم چی باشه...
تو واسم همیشه ……..
دیشب که باران آمد … میخواستم سراغت را بگیرم …
اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ،
باز زیر چتر دیگرانی . . .
خدایا!!
برای خاموشی شب های انتظارم
فقط یک “فوووت” کافیست..
خاموشم کن …
خسته ام …
بند دلــــــــــم را به بند کفشـــــــ هایت گره زده بودم که هر جا رفتـــی ….
دلــم را با خود ببری ٫ غافـــــــل از اینکه تو پا برهنه می روی و بی خبــــرررر …
همیشه بهم میگفت زندگیمی…….
وقتی رفت من بهش گفتم:مگه من زندگیت نیستم؟؟
گفت:ادم برای رسیدن به عشقش بایداز زندگیش بگذره…
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
با وفا باشی جفایت می کنند
بی وفایی کن وفایت می کنند
مهربانی گرچه آیینی خوش است
مهربان باشی رهایت می کنند …
تو و جـــاده ها
دست در دست هم داده ایــــد
تـا . . .
بــــی انتهـــــا بمانــــــد
طول دلتنگیهــــــای مـــن . . .
خدایا… میخواهم اعتراف کنم
دیگرنمیتوانم ، خسته ام
من امانت دارخوبی نیستم
“مراازمن بگیر”
مال خودت
من نمیتوانم نگهش دارم….
خدایا بر لبم لبخند اگر باشد…
اندرون سینه اندوهی فراوان است..
خوب می دانی، که این لبخندهای تلخ…
به کامم هیچ شیرینی نمی بخشد..
خداوندا تو آگاهی ز پندارم…
کوچه ها را بلد شدم
"رنگهای چراغ راهنما جدول ضرب"
دیگر در هیچ راهی گم نمیشوم"
اما گاهی میان آدمها گم میشوم"
آدمها را بلد نیستم
آسمانم انتهایش قلب توست
مهربان این آسمان
ازآن توست.
آسمانم هدیه ای ازسوی من
تابدانی قلب من
هم یادتوست.
دلتنگی هایت را در آغوش بگیر و بخواب …
هیچکس آشفتگی ات را شانه نخواهد زد …
این جمع پر از تنهاییست .
میخواهـم بنویسم …
ولی از چه؟؟؟!!
این روزها هیچ چیز سر جایش نیست
حتی خودم!
روزی از همه این دیوارهای محکم میگذرم
روزی … جایی همین حوالی شاید …!!!
امروز نگرانی هایم را رها خواهم کرد
باسختی ها و ترس هایم روبه رو خواهم گشت
وایمان دارم که همه چیز بهتر خواهد شد
دلـــــــــم میگـــــــــیرد
وقـــــــــــتـی مــــــــــــــــیدآنم
در دنـــــــــــــیآیِ بــــــــــه این بــــــــزرگی
هیچ دلـــــی نیســت کــه بـــرآیِ مـن تنـــگ شـــود...
از زیـر سنـگ هم کـه شده پـیدایم کـُن
مـدت هاست که تـنهـایی هـای مـرا
دست هـای جـستجوگـری لـمس نکـرده انـد
خسته از تمام جهان
به خـــــــانه برمی گردی
در را که باز می کنی
چراغ را که خودت روشن می کنی
یعنی تـنـهــــــــــایی…
قلبی دارم خسته از تپیدن
مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام ..!
مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک نــگــاه ..
یـــک لبـــــخـنـــد ..
بــه بــازی میـــــگیــــری ..!
مــــــی گـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت ، شـــیطنـــت هــــایت ..
و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم ..
مــــــی گویند ســــاده ام ..!
اما مــــــــن فـــــقــــــط دوســـتـــــت دارم ..،
همیـــــــــن!
و آنــــها ایــــن را نمـــــــیفــــهمنــــد ..!!
دلگیر که می شوم گاهی ، دلم گیر می شود از تو .
دلم غرق دلهره می شود و شبی باز دلارام می شوی
جا مانده ام ، دور رفته ای ....
زیبای من!
یادت نرود زود برگردی !
که بی تابی دلم را میان هزار شب تنهایی کشت